سفر به سرزمین روباه پیر :
از انگلیس خیلی خوشم میاد . بیشتر برای هوای ابریش . چون به آفتاب آلرژی دارم و کافیه توی آفتاب برم بیرون تا تمام قسمتهای بدنم که آفتاب بهشون میتابه قرمز بشه و شروع کنه به خاریدن ! دکترها هم از درمان عاجز موندن و میگن پوشیده باش دیگه ... خیلی از حجاب خوشمون میاد و یه مرضی گرفتیم که لخت هم بخواهیم باشیم نمیتونیم ! بجز اون از سر سبزیش و محیط قدیمیش لذت میبرم . به نظرم جای خیلی خوبی هست برای آدمهایی که میخوان آرامش داشته باشن . فقط نمیدونم چرا هر جایی میرم نمیتونم برای موندن تصمیم بگیرم . همه شرایط مهیاست ولی هنوز تکلیف من با خودم روشن نیست .. مثل گربه ای که هر جا ولش کنی شب دوباره بر میگرده خونه , منم هر جا میرم دوباره باید برگردم به همون ایران خراب شده که البته بدون آخوندا و حزب الهی های عوضیش , بهشت روی زمینه و با هیچ جا عوضش نمیکنم ...
سر قضیه دعوامون هم بلیط هواپیمام سوخت و هم خیلی از ویزام پرید و مجبور شدم دوباره بلیط بگیرم و اقلن ویزام رو از دست ندم و همون دو ماه هم غنیمت بود برام . از طرفی میدونستم آرتین این دفعه خودشم حراج کنه نمیتونه انگلیس بیاد و اینجا بهش ویزا نمیده به این آسونی ها و میتونم از شرش راحت باشم و کمی نفس بکشم . اولین باری بود که داشتم میرفتم سفر و اصلن نه نگران بودم و نه احساس غم داشتم . برای خودم هم عجیب بود. همه چیزم هم آماده بود و حتا وقت نشده بود چمدونم رو کاملن خالی کنم . این شد که یه روز رفتم یه آژانس هواپیمایی و لیستی از شرکت های هواپیمایی رو چیدن جلوم که انتخاب کنم . اول بسم الله هم اون تابوت پرنده , ایران ایر رو پیشنهاد داد خانمه ! گفتم ببخشید شما اگه بودین سوار میشدین ؟ گفت نه مگه از جونم سیر شدم ؟ پوفیوز ! جالب اینه خیلی این هواپیمایی ایران ایر خوش چسه , قیمتش هم اندازه پروازهای خارجیه !
پیشنهاد بعدیش ترکیش بود ! اونم رد کردم چون همین امسال یکی از تابوت هاش سقوط کرده بود و بعد هم کلن من با ترکها مشکل دارم و چشم دیدنشون رو ندارم ! پیشنهاد بعدیش ایرفلوت بود . روس ها چه گهی هستن که هواپیماشون چی باشه ؟!؟ در جا رد شد ... قطر رو پیشنهاد داد . گفتم هیچی ازش نمیدونم . شروع کرد کلی تعریف کردن . زیاد به دلم نشست ! گفتم یکی دیگه . گفت امارات هم که پر هست و جا نمیده . گفت بریتیش ایرورز هست بدم ؟ این خوب بود . انگلیسی ها جایی نمیخوابن که زیرش آب رد بشه .. وقتی بلیط رو برداشت که پر کنه دیدم روش نوشته بی ام آی . گفتم این چیه ؟ گفت همون بریتیش هست . گفتم : من قبلن هم با بریتیش رفتم اسمش این نبود .. خلاصه آخر گفت که بریتیش تو ایران جمع شده و جاش یه شرکت درجه دو انگلیسی اومده بی ام آی ! گفتم نمیخوام . خلاصه 45 دقیقه ما فقط چونه میزدیم تا آخر با همون قطر تصویب شد ! نمیدونم چرا نگران بودم . آخه قیمتش هم خیلی عجیب بود ! 720 تومن برام تموم شد . در صورتیکه امارات رو 960 زده بود که جاش پر بود .. و تازه میگفت این دو تا مثل هم هستن !
بلیط رو گرفتم و اومدم خونه و چمدونم رو چک کردم و آخرین لوازمی که میخواستم رو گذاشتم توش و موند کمی خرید شیرینی و سفارش های فک و فامیل ندید بدید نخورده و اینکه لیست کاملشون رو برام بفرستن تا همه رو بخرم و ببرم . وقتی تلفن زدن , بهشون گفتم من فقط بیست کیلو میتونم بار ببرم و 12 کیلو فقط لوازم خودمه و باقیش برای شما ! گفتن باشه و بعد شبش ایمیل زدن اندازه یه تریلی 18 چرخ سفارش .. حالا نمیشد هم نخری . داشتم میرفتم خونشون تلپ بشم و نمیخریدم چوب تو کونم میکردن !!! ایرانی ها رو میشناسین که ... حالا خریدهاشون چی بود ؟ مگس کش ! بادکش لوله باز کن ! سماور نفتی تزئینی ! انواع شیرینی جات . پنیر تبریز . پیاز چند تا دونه . کالباس و سوسیس . سبزی خوردن . تره یک دسته تازه نشسته ! سبزی قرمه سرخ کرده فریز شده ! کشک خشک ! سبزیجات معطر خشک . خلاصه یه چیزایی سفارش داده بودن که آدم دیوانه میشد .. کیسه حموم هم یادم رفت بگم !!!!!!! گفتم جهنم اضافه بار میدم و مهم نیست و اقلن اونجا هوامو دارن .. زنگ زدم به زهرا خانم و سفارش ها رو بهش دادم تا ترتیب سبزی ها رو بده و باقی رو خودم رفتم از تواضع خریدم و دو روز بعد که بارها رو کشیدیم شده بود 65 کیلو ! خدا خفه کنه اینا رو که من این همه بار رو چطوری میخواستم با خودم بکشم حالا اضافه بار بخوره تو فرق سر ننه احمدی نژاد .
خلاصه روز رفتن رسید و راه افتادیم بریم فرودگاه . حالا چمدون ها مگه جا میشد تو صندوق عقب ؟ آخر روی صندلی عقب هم 2 تا چمدون گذاشتیم و رفتیم . پرواز ساعت 4 صبح بود , بدترین موقع اونم ترانزیت . پیش خودم میگفتم تو هواپیما کپه مرگمو میذارم دیگه و جبران میشه من که همینطوری تا بوق سگ بیدارم و اینم روش . خلاصه رسیدیم و دو تا باربر گرفتیم و چمدون ها رو بردم تو و دو ساعت گشتم قطر رو پیدا کنم . ته ته بود و 4 نفر هم بیشتر توش آدم نبود . تعجب کردم ! صف امارات و باقی پروازها غلغله بود و صف کشیده بودن مردم و مال قطر اینقدر کم ؟ گفتم لابد هنوز زوده و مردم نیومدن . بارها رو دادم و منتظر این بودم که طرف بگه اضافه بار داری که دیدم تگ رو زد و گفت بفرمایین ! گفتم اضافه بار ندارم ؟ گفت نه هواپیما خالیه !!!!!!! باز پیش خودم گفتم خب الان که وقت مسافرت نیست و برای همینه .. برگشتم بیرون و رفتم پیش آرتین نشستم . یکساعت و نیم نشسته بودیم و خمار خواب بودم و داشتم میمردم از خواب . حالا همیشه خواب به چشمم نمیاد ها ولی نمیدونم چرا حالا که باید بیدار میموندم اینقدر خوابم می اومد . آخر به آرتین گفتم من میخوابم تو بیدارم کن . سرمو گذاشتم رو شونه ش و خوابیدم . غافل از اینکه آقا خوش خواب و از من زودتر گرفته خوابیده .. خلاصه چشمتون روز بد نبینه . درست یک ربع مونده به پرواز من از خواب پریدم و دیدم خرخر آرتین سالن فرودگاه رو گذاشته رو سرش و از بلندگو هم دائم اسم منو صدا میزنن به گیت .. حالا مگه بیدار میشد آقا ؟ هر چی تکونش دادم فایده نداشت و آخر بوسش کردم و بلند شدم رفتم تو . حالا نه به اون خلوتی اولش نه به شلوغی الان . دم بازرسی ها دفعه اول همینطوری گشتنم و این دفعه کم مونده بود تا توی شورتم رو هم بگرده ! کیفمو خالی کرد و بازرسی بدنی و با دستگاه گشتم و هر چی میگم هواپیمام پرید و صدام میکنن , میگفت تا نری نمیره ! حالا از اینور رد شدیم دم چک پاسپورت , گیر یه حروم زاده افتادم که پاسپورت رو دو ساعته نگه داشته و هی یه نگاهش به اونه یه نگاهش به صورت من . گفت روسریتو یه کم ببر عقب . بردم عقب . گفت اخم نکن ! خندیدم . گفت چرا میخندی ؟ گفتم خب میگی اخم نکن .. خلاصه ده دقیقه منو علاف کرد تا ولم کرد . بدو بدو میرفتم سمت گیت و رسیدم دم درش که مربوط به سپاه هست و باز بازرسی . هر چی میگم هواپیما رفت , میگه کجا بره ما نگهش داشتیم !!!! خلاصه وقتی رسیدم که داشتن در هواپیما رو میبستن و من خیس عرق و نفسم بند اومده و موهام از زیر روسری زده بود بیرون و یه وضعی داشتم .. دیگه طوری بود که کهمونداره وحشت کرد و رفت یه لیوان آب آورد داد بهم و بعد دستمو گرفت برد نشوند سر جام . هواپیما یه جت فسقلی و همه ش هم خالی . فکر کنم کل مسافرهاش 10 نفر هم نمیشدن و همه هم مرد بودن . نفسم که بند اومد حالت تهوع بهم دست داده بود از بس استرس گرفته بودم . بلند که شدیم , غذا آوردن . خاک تو سرشون کنن ساعت 4 صبح آخه کی غذا میخوره نمیدونم ... نخوردم و سعی کردم بخوابم ولی دلم به هم میخورد و درد میکرد ..
هوا کمی روشن شده بود که رسیدیم دوحه . دو ساعت توقف داشتم و بعد هم هشت ساعت پرواز تا لندن . گفتم توی اون هشت ساعت میخوابم . موقع پیاده شدن دیدم اتوبوس اومد ! پناه بر خدا ! این همه از قطر تعریف میکردن , اینقدر عقب افتاده ست ؟؟؟؟؟؟؟ سوار شدیم و کمی بعد پیادمون کردن و رفتیم داخل . از جیش داشتم میمردم . گفتم اول بردینگ کارتمو بگیرم و بعد برم دستشویی . صف کوتاهی داشت دم گیت . شماره صندلی رو که گرفتم , رفتم داخل گیت و چشم انداختم دستشویی رو پیدا کنم و دیدم دستشویی نیست و دور تا دور هم محسور شده و یه جای فسقلی هست و پر از آدم . اومدم برم بیرون نذاشتن و گفتن نمیشه . روم نشد و گفتم تحمل میکنم . یه نیم ساعت گذشت و دیدم دیگه نمیتونم و الانه که بشاشم تو شورتم و رفتم به زنه گفتم دستشویی دارم و باید برم ! با کلی اخم پاسپورتم رو گرفت و گفت برو و پنج دقیقه ای بیا ! حالا ده دقیقه میگشتم دنبال دستشویی .. خاک تو سرشون با این فرودگاهشون .. آخر پیدا کردم و پریدم تو .. دیگه از بس هول بودم که نفهمیدم رفتم مردونه . وقتی اومدم بیرون دیدم دو تا عرب غول بیابونی با دشداشه سفید وایسادن پشت در و تا درو باز کردم گفتن دنبالشون برم . بردنم سکیوریتی و یه زن عرب اومد و سر تا پای منو شروع کرد گشتن . هر چی میگفتم چی شده ؟ حرفی نمیزد . بعد که همه جام رو گشت , گفت توی توالت مردونه چیکار میکردی ؟ تازه فهمیدم اشتباه رفتم و براش توضیح دادم و گفت پاسپورتت رو بده . گفتم دست مسئول گیت هست . راه افتادیم سمت گیت . پاسپورت رو گرفتن و باز صد دفعه قیافه منو برانداز کردن و دادن دستم و ولم کردن !
وقتی رفتن دوباره حس کردم جیش دارم . وقتی استرس میگیرم دائم باید برم دستشویی ولی دیگه به قیمت مردنم هم بود نمیشد برم و دیگه زنه منو میکشت و فکر میکرد تروریستم یا چی که هی میرم بیرون و این دفعه میبردنم زندان لابد ! خلاصه تا در گیت باز شد و رفتیم سوار اتوبوس شدیم من چشمام زرد شده بود کاملن !! گفتم الان میریم توی هواپیما و میرم دستشویی ولی زهی خیال باطل . سه تا اتوبوس اومد و همه مسافرهای گیت رو سوار کرد و پشت سر هم راه افتادیم به سمت هواپیما . وسط باند , ایستادن و جلومون دو تا تانکر بود که داشتن سوختگیری میکردن . ده دقیقه ایستادیم تا رفتن و ما راه افتادیم . دیگه چشمام مواج شده بود ... حال پیاده کردن مسافرها هم درست نیم ساعت طول کشید . نصفشون پیاده میشدن از پله ها میرفتن بالا و بعضی ها پیر بودن و یکی میرفت باربر میآورد تا ساک هاشون رو ببرن بالا و من فقط فحش خوار مادر بود که بهشون میدادم . خلاصه وقتی نوبت ما رسید دیگه منتظر نوبت نشدم و از ته اتوبوس به سبک ایرانی بازی پریدم جلو و اول از همه رفتم بیرون . چند نفر صداشون در اومد ولی برام دیگه مهم نبود چیزی . تا رسیدم توی هواپیما پریدم توی توالت .. درو که باز کردم دیدم مهمونداره ایستاده دم در و گفت اوکی هستی ؟ گفتم آره !!!!!!!! و رفتم سر جام نشستم .. زنیکه حروم زاده منو درست ته هواپیما هم نشونده بود پشت به توالت آخرین ردیف . هوایپما که بلند شد , حالم واقعن خراب بود . حالت تهوع , ضعف شدید , سر درد , دل درد و تمام حالت های پریود انگار یهو خراب شده بود سرم ! کنار دستم دو تا افغانی نشسته بودن و یه عطر بو گندویی زده بودن به خودشون که حالت تهوع منو بدتر میکرد . آخر هم وقتی هواپیما بلند شد نتونستم تحمل کنم و رفتم دستشویی و گلاب به روی رهبر ... دلم کمی سبک شد و حالم جا اومد کمی . پتو رو کشیدم روی خودم و چشمامو بستم تا بخوابم . این دو تا افغانی ها یک ریز حرف میزدن و دیوانه کرده بودن منو . از اون طرف هم نمیدونم مسافرها چه مرگشون شده بود و اسهال گرفته بودن یا چی که دم به دقیقه میرفتن دستشویی و هی زرت و زرت سیفون !!! تا چشمام می اومد گرم بشه فششششششششششش سیفون . ریدنشون که بند اومد , نوبت هواپیما شد . نزدیک 4 ساعت فقط هواپیما میلرزید و هر یک ربع نیم ساعت دینگ ! کمربندها رو ببندین و پشت سرش یه زلزله هشت ریشتری !! یعنی من این همه مسافرت رفتم هیچ وقت تو عمرم اینقدر بلا سرم نیومده بود که این دفعه سرم اومد و آخرا دیگه راضی بودم در هواپیما رو باز کنم بپرم پایین با مغز و راحت بشم ... موقع ناهار که شد , مهموندارها غذاها رو روی دست دونه دونه می آوردن . این چه مدلش بود نمیدونم .. پخش کردن غذاها بین مسافرها درست یکساعت و نیم طول کشید .. از اون بدتر غذاش بود .. بدمزه و وحشتناک ! تخم مرغ و سیب زمینی رنده شده و اسفناج و شیش من سیر با یه سوسیس اندازه دودول رایان و یه کوفتی شبیه خامه کنارش .. یه ظرف میوه خرد شده که مثل سنگ بودن و دستر هم نمیدونم چی بود و هر چی نگاهش کردم سر در نیاوردم چه زهرماریه ! آخرش هم از خیرش گذشتم و نخوردم . افغانی کنار دستیم گفت : خواهر نمیخوری ؟ گفتم نخیر . گفت بده به من . دادم بهش و زیر چشمی نگاهش میکردم . هر چی توی سینی بود خورد و حتا به شکر و شیر و نمک هم رحم نکرد و اونها رو هم چپوند توی جیبش . مجله دیوتی فری رو هم وسط های پرواز چپوند زیر لباسش و گوشی ها و خلاصه هر چی که به دست می اومد رو این دو تا جانور غیب کردن !! کارهاشون هم احمقانه بود . میخواستم برن دستشویی از سرو کله هم بالا میرفتن بجای اینکه بگن من بلند بشم , از رو سر دوستش میپرید و میرفت اونور ..
این دو تا افغانی هم که یک بند ور میزدن و جفتشون هم انگار روی فرش نشسته باشن , کفش هاشونو در آورده بودن و چهار زانو روی صندلی نشسته بودن و هی ور میزدن .. آخر جوش آوردم و سرشون جیغ کشیدم که 5 دقیقه میشه خفه بشین من کپه مرگمو بذارم ؟؟؟؟؟؟ کاش از همون اول اینو بهشون گفته بودم نه بعد از 7 ساعت از پرواز گذشته ! دیگه تا وقتی برسیدم صدای نفسشون هم در نمی اومد ! خلاصه وقتی رسیدیم لندن چشمام سرخ شده بود از بی خوابی و سرم گیج میرفت و موهام وز کرده و وضعی داشتم . آخرش نشستم یه گوشه و دیگه نمیتونستم تکون بخورم . یکی از پلیس ها اومد و منو برد یه قهوه بهم داد تا کمی حالم جا اومد و تونستم بلند بشم .. بعد از چک پاسپورت رفتم سراغ چمدون ها . همه رفته بودن و فقط چمدون های من ولو افتاده بود کف زمین . با کلی بدبختی بلندشون کردم و گذاشتم روی چرخ و رفتم بیرون . پیش خودم میگفتم الان سوار ماشین میشیم و میریم خونه و حسابی استراحت میکنیم . وقتی اومدم بیرون هر چی میگشتم چهره آشنایی پیدا کنم , چیزی به چشم نمی اومد . دیگه کم مونده بود بزنم زیر گریه . خسته و گرسنه و کلافه .. رفتم نشستم روی صندلی . یکساعت بعد دیدم فک و فامیل ما پیداشون شد و گفتن یادمون رفته بود امروز میایی و یهو یادمون افتاد ... کاش اون لحظه یه چاقو داشتم تا اول اونا رو به چهار قسمت مساوی تقسیم میکردم و بعد خودمو میکشتم !
خلاصه اینم از سفر که زهر مارم شد ...
درود شیوا
ReplyDeleteعلت این بلاهایی که سرت میاد کمال گرا بودن تو است . در مورد شوهر اینقدر ی که لیچار بار هر چی مرد بود کردی گفتم دیگه طرف هیچ مردی نمیری اما باز رفتی
بیت
ماکه از مردی مردیم لا اقل تو زن باش
یک کم از اون عط رغیرتت رو یما بپاش
این شوهر کردنت این هم هواپیما سوار شدنت . چون خط ترکیه یکبار افتاده دیگه سوار نشدی رفتی خط عربها رو سوار شدی ؟دست مریزاد