Sunday, February 14, 2010

داشاق پارتی :

کارها که رو به راه شد , نوبت رسید به اینکه برم سر وقت آرتین و ببینم تو این مدت که من نبودم چیکار می کرده و اینکه دائم پشت تلفن میگفت همه چی مرتبه , راسته یاسر منو شیره مالیده ! از همه مهمتر وضعیت رایان بود که دلم میخواست بدونم اونو چطور نگهداشته و به وضع غذا و مدرسه و کلاس و خواب و بازی و ... میرسه یا نه ؟

حالا قبلش من یه توضیحی در مورد داشاق پارتی باید بهتون بدم ! دیدین این مردها چه عشقی میکنن وقتی تو دوره های مردونه هستن ؟ سر و تهشونو که میزنی میخوان پیش هم باشن ولی اون روزای اول که عاشقت میشن , هر روز دنبال تو هستن و نمیذارن یه دقیقه تنها باشی حالا اگه این مردها رو نشناسی فکر میکنی که چقدر دوستت دارن غافل از اینکه اینا همه سیا بازیه و فقط برای اینه که ازت جواب بله رو بگیرن و بعدش که مطمئن شدن مال اونا شدی , اون روی سکه رو نشون میدن ! حالا بعد که ازدواج میکنن این عشق درشون به اوج میرسه ! یعنی کافیه مثلن یکی دو روز خونه نباشی تا اینا خونه رو بکنن برات هتل و کاروانسرا ! هر چی دوست و رفیق و عمله جواده از جوب و خیابون جمع میکنن میشینن دور هم تا برینن به خونه و زندگی و همه چیز ! در کمتر از یکساعت یه طویله رو برات مجسم میکنن که خونه میشه اسطبلشون و خودشون هم جانورهاش ! جالبتر اینه که تا قبل از ازدواج خودشونو جر میدن که از دنیای مجردی فاصله بگیرن ولی وقتی که ازدواج میکنن , از هر فرصتی برای پیوستن به دوست و رفیق هاشون یا بهتر بگم اراذل و اوباش دوست نماشون استفاده کنن و چه ترفندها و دوز و کلک ها و فیلم هایی که برات بازی نمیکنن برای رسیدن به این به اصطلاح آزادی و دموکراسی !!! حالا ما زن های معصوم , وقتی دوره های زنونه هم میذاریم نهایتش 4 – 5 ساعته و خیلی آروم فقط حرف میزنیم یا یه موزیک میذاریم و کمی میرقصیم و میخندیم و جوک میگیم و فوقش یه پوکر هم بازی کنیم و تموم ! بعدش مثل کبوتر جلد برمیگردیم سر خونه زندگی خودمون و کلی هم آقا رو میمالیم که توی این چند ساعتی که نبودیم مبادا اوقاتشون مکدر شده باشه !!! ولی اینها رو ول کنی یهو میبینی یه هفته هم خونه نمیان و اصلن یادشون میره زن دارن ! هر کاری هم که فکرشو بکنی میکنن ! خانم میارن , عرق میخورن , بساط پهن میکنن , قمار میکنن , ترتیب هم رو میدن و هزار و یک کار دیگه که فقط به عقل جن میرسه ! تمیزترین و بزرگترین اتاق رو هم بهشون بدی , در کمتر از چند دقیقه به گه میکشن و درسته تحویلت میدن ! تمام این تعاریف , حکایتی رو رفم میرنه به اسم داشاق پارتی یا مهمونی مردانه !

وقتی از آژانس پیاده شدم و اومدم کلید رو بندازم تو در و بیام تو یهو یکی از بالای سرم عربده کشید :
شیوا خاااااااااانمممممممممم ؟؟؟؟؟؟؟
موهام وز کرد و فهمیدم تموم شد .. و همه نقشه هام به هم ریخت ! صدای زهرا خانم بود که طبق معمول که هر وقت بیکار میشه میشینه روی بالکن و مثل آواکس شروع به رصد کردن اهل محل میکنه ! فکر همه چیزو کرده بودم بجز این کلانتر محل رو ! انگشتمو گذاشتم جلوی دهنم و گفتم هیس ! یه کم هاج و واج نگاهم کرد و بعد اشاره کرد که وایسا و دوید تو ! چند دقیقه بعد درشون باز شد و اومد بیرون ! پرید بغلم کرد و شروع کرد ماچ و بوسه کردن و احوال پرسی . به زور از خودم جداش کردم و سرش هوار کشیدم که :
- تو آدم نمیشی ؟ تو این هوای سرد هم دست از فضولی کردن بر نمیداری ؟
شیوا خانم ؟ خب آقامون نبودن و منم همه کارای خونه رو کرده بودم و داشتم استراحت میکردم !
- ای تف به روحت .. آدم خسته میشه میره دراز میکشه رو تخت استراحت میکنه نه که توی این سرما که سگ رو بزنی از خونه در نمیاد خودشو مثل لولو درست کنه و بشینه رو بالکن و مردم رو ردگیری کنه !
حالا اینا رو ولش کنین .. کجا بودین ؟ دلم خیلی تنگ شده بود براتون !
- سر قبر امام خمینی جاکش بودم ! مسافرت بودم الاتم برو خونه من کار دارم اینقدر هم صدا نکن ...
به زور دست به سرش کردم و ردش کردم رفت . کلید رو توی قفل چرخوندم و درو باز کردم و رفتم تو. تا اینجاش مشکلی وجود نداشت و تا ساختمون دویست متر فاصله بود و بمب هم منفجر میشد کسی نمیفهمید فقط مشکل اصلی سگ ها بودن که اگه صدا میکردن ممکن بود آرتین متوجه بشه ! و چه خوش خیال بودم من .. راه افتادم به سمت خونه . عجیب بود که خبری از سگ ها نبود . نزدیکی های ساختمون صدای موزیک به گوشم خورد و پیش خودم گفتم لابد رایان آهنگ گذاشته و طبق معمول داره روی مبل بالا پایین میپره و جون خودش میرقصه . هر چی نزدیکتر میشدم صدای موزیک بلندتر میشد و حس میکردم این صدا از ضبط نمیتونه باشه و خیلی بلند تر و رسا تره ! وقتی رسیدم دم ساختمون , صدا کر کننده بود و مشخص بود که ضبط نیست و مثل ارکستر هست ! با این همه خودمو گول میزدم و میگفتم نه بابا مگه میشه ؟ تازه آقا ارکستر چرا آورده بود ؟ خیلی عجیب بود . صدای سوت و هلهله و عربده کشی می اومد ! پیش خودم گفتم شاید آرتین دیوانه آمپلی فایر گیتارم رو وصل کرده به ضبط و یه موسیقی از ارکسترهای عروسی جوادی گذاشته وگرنه ساعت 5 عصر و ارکستر ؟
یهو یاد سگ ها افتادم که چرا اینا پیداشون نیست . معمولن هر جبنده ای که وارد این خونه میشد از دست اینا در امان نمیموند ! رفتم پشت ساختمون که لونشون بود و دیدم جفتشون رو با زنجیر بستن و پوزه بند هم بهشون وصل کردن . تا منو دیدن پریدن هوا و شروع کردن ورجه وورجه کردن . رفتم بازشون کردم و بغلشون کردم و شروع کردن لیس زدن دستهام و دم تکون دادن و زوزه کشیدن .. دوباره برگشتم طرف ساختمون تا سر از این سر و صدا در بیارم . از پله ها رفتم بالا و از گوشه پنجره نگاهی به داخل انداختم و برق از سرم پرید ...... یه مشت مرد لش و لوش داشتن میرقصیدن و چند تا دختر لاشی هم بینشون بودن و ارکستر هم از اونور میخوند برای اینا و عربده میکشیدن و بالانس میزدن و رقص نور و لیزر هم خیر سرشون گذاشته بودن و خلاصه چنان خر تو خری بود که نگو .. درو باز کردم و رفتم تو .. کسی اصلن متوجه من نشد بوی عرق تن و سیگار و مشروب پر بود توی خونه ! آرتین هم اون وسط داشت میرقصید و مشخص بود مست مسته ! بیشتر از همه نگران رایان بودم که اون کجاست ؟ اینقدر خر تو خر بود که کسی اصلن متوجه من نشد و رفتم بالا سمت اتاق رایان و درو باز کردم و دیدم نیست و اتاقش هم ریخت و پاش . رفتم توی اتاق خواب خودمون و بوی تعفن میداد و همه چیز ریخت و پاش . بشقاب غذا و جعبه پیتزا و قوطی نوشابه و لیوان و قاشق و چنگال روی تخت بود و تخت هم جمع نشده و ملافه ها مچاله شده و لباس های آقا اینو اونور ریخته و در کمدهای لباس ها باز و پرده ها بسته و ... از عصبانیت داشتم سکته میکردم ! رفتم پایین سراغ کنتور برق و فیوز رو زدم . یهو همه جا ساکت شد و بقیه هم شروع کردن فحش دادن به وزارت نیرو .. آرتین اومد سمت کنتور برق و تا چشمش به من افتاد چشمهاش یهو چپ شد و غش کرد افتاد زمین ! فیوز رو زدم و رفتم وسط و چنان جیغی سرشون کشیدم که همه لال شدن و بعد هم همشونو انداختم از خونه بیرون و رفتم سر وقت آرتین !
- بلند میشی یا خودم بلندت کنم ؟
صداش در نمی اومد و خودشو زده بود به موش مردگی ! میدونسنم بیداره و میشنوه چی میگم . ماهیتابه رو برداشتم و رفتم سر وقتش و د بزن ! پرید هوا و این بدو من دنبالش ! آش و لاش که شد و از نفس افتادم گفتم رایان کجاست ؟ گفت خونه خاله مادرت ! باز شروع کردم زدنش و از خونه انداختمش بیرون و درو قفل کردم . رفتم بالا یه ساک برداشتم لوازمش رو ریختم توش و از پنجره اتاق خواب ساک رو پرت کردم رو سرش و گفتم میری بیرون یا بیام بیرون نابودت کنم ؟ ساک رو برداشت و در رفت ! وقتی رفت بغضم ترکید و نشستم زمین و شروع کردم گریه کردن اونم چه گریه ای ! خونه نازنینم رو کرده بود مثل طویله . کثیف و ریخت و پاش و در هم بر هم ! فرش های ابریشم نازنینم همه کثیف و چروک بودن و روش پر از خاکستر سیگار و مشروب و آشغال و غذا .. همه رو هم با کفش اورده بود خونه و این داشت منو دق میداد ! آشپزخونه شبیه مستراح شده بود و خلاصه گند زده بود به خونه .. رفتم سوئیچ یکی از ماشین ها رو برداشتم و رفتم سوار ماشین بشم برم رایان رو بیارم که دیدم زده ماشین رو داغون کرده و گلگیر جلوش تا نزدیک در جمع شده ! اون یکی هم چراغ جلوش خرد شده بود و سپرش کج و معوج ! رفتم بیل رو برداشتم و افتادم تو جون ماشین خودش و درب و داغونش کردم و زنگ زدم آژانس و رفتم خونه خاله مادرم و بچه رو گرفتم و برگشتم خونه .
شب من و رایان توی اتاق مهمون خوابیدیم . البته چه خوابی .. بچه خواب بود و من به دیوار تکیه داده بودم و توی تاریکی اشک میریختم و خواب به چشمم نمی اومد .. آخرش هم نفهمیدم کی خوابم برد .. فردا صبح زنگ زدم به زهرا خانم و گفتم چند تا خانم دیگه رو هم بردار بیار برای تمیز کردن خونه . یکساعت بعد خودش و 4 تا زن دیگه اومدن و شروع کردن خونه رو تمیز کردن . کلی از ظرف ها شکسته بود و بعضی از لوازم خونه داغون شده بود . فرشها رو هم زنگ زدم اومدن و بردن برای شستن . دو تا از شیشه ها هم شکسته بود که اومدن و انداختن . تو این فاصله رفتم سراغ سگ های بیچاره . معلوم بود غذای درست و حسابی نخوردن تو این مدت و دنده هاشون زده بود بیرون و خودشون هم کثیف و لونشون هم کثافت ! دو ساعت اونجا رو تمیز میکردم و بعد هم حمومشون کردم و بهشون غذا دادم .
ماشین ها رو هم نمییشد کاریشون کرد و باید میفروختم . با این وضعی که تصادف کرده بود آرتین بیشعور , قیمتشون نصف شده بود و تازه درستشون هم میکردی چیزی نمیخریدن و بهتر بود همینطوری ردشون کنم برن . خونه تا شب تموم شده بود و 3 نوبت هم لباسشویی روشن کرده بودم و همه چی برق میزد . پول کارگرا رو دادم و زنگ زدم از بیرون غذا سفارش دادم برای خودم و رایان و بعد هم رفتیم حموم و گرفتیم خوابیدیم . فردا صبحش زنگ زدم به یکی از نمایشگاههای ماشین که آشنا بود و دو نفر اومدن ماشین ها رو قیمت گذاری کنن . میگفتن چطوری تصادف کردین اینطوری شده ؟ حرفی برای گفتن نداشتم جز اینکه سکوت کنم و از خجالت سرمو بندازم پایین ! هر 3 تا ماشین رو روی هم 110 میلیون قیمت گذاشتن . خیلی دلم سوخت چون حداقل 400 میلیون زیر قیمت اصلی بود . گرچه با این وضعی که داشتن کی براشون پول میداد ؟ یکیشون که موتورش هم از کار افتاده بود و تا روشنش کردن از زیرش آب و روغن سیاه زد بیرون و با وانت بکسل کردن بردن . چک رو نوشتن و دادن بهم و این کار هم تموم شد ...

ادامه دارد ...

No comments:

Post a Comment